روایت سهگانه از «زنان خیابانی» در تهران
به گزارش "پدال نیوز" به گزارش پدال نیوز، روزنامه ایران در شماره امروز خود گزارشی از زنان خیابانی منتشر کرده و در آن، سه روایت مختلف را مطرح کرده است.
در مطلب این روزنامه میخوانیم:
ساعت 11 شب - یکی از خیابانهای اصلی تهران
زن ابروهای تاتو شدهاش را بالا میاندازد و به مرد همراهش اشاره میکند که یعنی «نه!». مرد این پا و آن پا میکند. زن اما مصمم به نظر میرسد. رویش را برگردانده و حواسش به ماشینها است. یکیشان ترمز میکند. زن سراغ ماشین میرود. سرش را خم میکند و چیزهایی میگوید و بعد خودش را کنار میکشد تا احتمالاً راننده بتواند چهره زن را بهتر ببیند. زن توجه خاصی ندارد. عاقبت به توافق میرسند. مردی که همراهش است، اشارهای میکند و زن میرود و دستش را روی دستگیره در ماشین میگذارد. هنوز در را باز نکرده که مرد در گوشش چیزی میگوید. زن دستش را پس میکشد.
راننده بوق میزند. زن سوار میشود و ماشین راه میافتد. چهره مردی که همراه زن بود. در تاریکی چندان معلوم نیست؛ نه آنقدر که چهره زن بود، کرم پودر روشن روی صورتش برق میزد و رژ لب زرشکیاش از دور معلوم بود. مرد خمیده راه میرود. سیگار نیمکشیده توی دستش است و با یک حالت شل و وِلی آن را بالا میآورد و به لب میرساند و پک میزند. میرود و کنار خیابان روی موتور قراضهای مینشیند و باز پک میزند. شروع مکالمه با او نباید کار راحتی باشد. نمیشود همینطوری رفت جلو و پرسید: «شما و آن خانم کارتان چیست؟!» اما میشود حدس زد که احتمالاً اینجا نشسته تا خانم برگردد. شاید هم نه. برای فهمیدنش باید منتظر شد و از داخل ماشین زیر نظرش گرفت.
20 دقیقه بعد از اینکه زن سوار ماشین میشود، یک پراید سفید درست همان جایی که مرد روی موتور نشسته و به خیابان چشم دوخته، ترمز میکند. زنی از صندلی پشت ماشین پیاده میشود. زن قبلی نیست. لاغر و ریز اندام است. مانتوی بلند مشکی پوشیده با شال سفید. صورتش زیاد معلوم نیست توی تاریکی. دو نفر جلو نشستهاند. مرد از روی موتور خیلی چالاک، طوری که به وضعیتش نمیخورد، پایین میپرد و خودش را به پراید میرساند. کسی که کنار راننده نشسته دستش را بیرون میآورد و چیزی به او میدهد. مرد پول را میگیرد و میشمارد و دستش را به نشانه تأیید بالا میآورد و به سمت سرنشینان پراید تکان میدهد. راننده پراید گازش را میگیرد. زن معطل همانجا ایستاده. مرد چیزی میگوید و روی موتور مینشیند. زن ترکش سوار میشود و با هم میروند.
ساعت یک بعدازظهر - ایستگاه متروی سعدی
خودش خواسته که توی ایستگاه مترو قرار بگذاریم. ساعت یک، وقت خوبی است. صبحها تا دیروقت میخوابد. تا خودش را جمع و جور کند ساعت دوازده، دوازده و نیم میشود. تا برسد به ایستگاه متروی سعدی، همان یک میشود. نازی را به چهره نمیشناسم. میگوید شال آبی سر میکند با مانتوی طوسی راه راه. چشمم دنبال زنهای با شال آبی میگردد. یکی میآید. مانتوی او طوسی نیست اما میخورد که خودش باشد.
بیاعتنا از کنارم رد میشود. منتظر میمانم. قرار است کنار باجه فروش بلیت ایستاده و کولهپشتیام را یک وری روی دوشم انداخته باشم. چیز دیگری به ذهنم نرسیده بود آنوقت که تلفنی با نازی حرف زده بودم؛ نازی که نمیدانم اسم واقعیاش چیست و شمارهاش را از یکی از دوستان مددکار گرفتهام، 36 ساله است. نمیدانم اهل کجاست. اهمیتی هم ندارد. تنها اطلاعاتی که از نازی دارم همین است و اینکه خانهاش احتمالاً حوالی ایستگاه سعدی است. نازی سر میرسد. شال آبی فیروزهای سرش کرده و مانتوی طوسی راه راه پوشیده؛ همانجور که گفته بود. با لبخند سراغم میآید. یک اسکناس هزاری دستش گرفته تا بلیت بخرد. میرود بازار. همراهش میشوم.
13 ساله بوده که شوهرش دادهاند. میگوید: «اصلاً حالیام نبود که شوهر چه هست! تا آمدم به خودم بیایم دیدم آینه و شمعدان آوردهاند و تور سفید را انداختهاند روی کلهام. بچه بودم دیگر. کدام دختر بچهای است که دوست نداشته باشد عروس شود؟ کفش سفید را پایم میکردم و توی اتاق رژه میرفتم. به خیالم همهاش همین است. نقل و تور و آینه و شمعدان. همه بیایند و قربان صدقهام بروند که چه عروسی! چه عروسکی! عروسکها را چیده بودم در اتاقم. یک اتاق داشتیم خانه مادر شوهر. پر عروسک بود اتاقم.»
ایستگاه امام خمینی(ره) شلوغ است. خیلیها پیاده میشوند و خیلیها سوار. نازی کیفش را توی بغلش سفت نگه داشته. «شوهرداری بلد نبودم زیاد. اول خرجمان یکی بود با مادر شوهرم. هرچه درست میکردند همه با هم میخوردیم. یک روز گفتند خرجتان را سوا کنید. همان وقتها بود که شوهرم تازه مواد را شروع کرده بود، با دوستهایش. غذا درست کردنم زیاد خوب نبود. غذا را میسوزاندم یا برنج را شفته میگذاشتم توی سفره. شوهرم کتکم میزد و غذا را پرت میکرد از پنجره بیرون. زیاد کتک میخوردم، سر هر چیز. وقتی خمار بود، بیشتر. دوستهایش را میآورد خانه. مینشستند به کشیدن. آن موقع 18 سالم بود. بچه نداشتم. آخر سر هم نفهمیدم بالاخره مشکل از کی بود ولی تا سه سال بعدش که جدا شدم، خبری نشد که نشد. شاید بچه که میآمد، شوهرم ترک میکرد. با یک چمدان از خانهاش درآمدم. پرتم کرد بیرون چون مادرش بهم تهمت زده بود که با مردها ارتباط دارم. اصلاً اینجور نبود. دوستهای عوضیاش همه نظرناپاک بودن اما من...»
چشمهای نازی یکباره حالت غمگینی به خود میگیرد. تا آن وقت تلاش میکرد خودش را به اصطلاح شاد و شنگول نشان دهد. یکباره اما پرت میشود به گذشته: «بعد از طلاق دو بار صیغه شدم. جفتشان زن و بچه داشتند. خانه پدرم نانخور اضافی نمیخواستند. گفتند یا برگرد خانه شوهر یا دوباره شوهر کن. شوهر صیغهای هم شوهر است دیگر! فقط موقت. یکیشان زنش فهمید و قشقرق راهانداخت. آن یکی مدت صیغه که تمام شد، تمدید نکرد. گفتم این بار فقط ازدواج دائم. یک مورد هم پیدا شد. ازدواج کردم. این یکی هم معتاد از آب درآمد. اما فرقش با اولی این بود که هیچ تعصبی نداشت که زنش با مردها ارتباط داشته باشد. اوایل برایم سخت بود. نمیتوانستم باور کنم. گریهها کردم. چارهای نداشتم. کم کم عادت کردم. دیگر برایم مهم نبود. یکی بهم گفت چرا این کار را میکنی؟ طلاق بگیر و برای خودت کار کن تا مجبور نشوی خرج مواد این لندهور را بدهی. همین کار را کردم.»
قطار ایستگاه 15 خرداد میایستد. نازی پیاده میشود. از پنجره نگاهش میکنم. انتظار دارم برگردد و مثلاً برایم دست تکان دهد. شال فیروزهای بین جمعیت گم میشود.
ساعت 10 صبح - مرکز مشاوره
کسانی که اینجا میآیند یک وجه مشترک دارند. بیشترشان زنان و دختران آسیبدیده هستند؛ همانهایی که نام «خیابانی» را یدک میکشند. معصومه کمکشان میکند. مددکار است.
اینجا یک اتاق دارد برای مشاوره. شاخه آسیبهای اجتماعی - زنان خیابانی که حالا خیلی هایشان دوست شدهاند با معصومه. یکیشان نازی است که دو هفتهای است شماره موبایل قبلیاش را کنار گذاشته و حالا یک شماره جدید دارد؛ همان شمارهای که با آن تماس گرفته بودم.
معصومه میگوید:« اینها بیشترشان خانوادههای نابسامان دارند. پدر و مادر معتاد یا بزهکار. خیلی هایشان 14، 15 سالگی از خانه فرار کردهاند. بعضیها از خانه پدر و بعضیها از خانه شوهر. شوهرهای معتاد و بیکار که بعضی وقتها زنهایشان را مجبور به تنفروشی کردهاند؛ مثل نازی. حالا قرار است در یک کارگاه خیاطی کار کند. خودش راضی است. میگوید خسته شدهام. بعضیهایشان اما اینجوری نیستند. به این کار عادت کردهاند. خرج بچههایشان را با پولش میدهند. خیلی غمانگیز است.»
او ادامه میدهد: «ما اینجا قرار نیست به جهت قانونی با این زنها برخورد کنیم. هدفمان کاهش آسیب است. بهشان آموزش میدهیم که چطور مراقب خودشان باشند. هرکس را هم که بخواهد، به زندگی عادی برگردد تا جایی که میتوانیم کمکش میکنیم. کمک مالی از دستمان برنمیآید. باید برایشان جلسههای مشاوره بگذاریم. اگر شد، برایشان کار پیدا کنیم، چون اینها به خاطر نیاز مالی به این کار تن میدهند. البته مواردی هم هست که فرد، دوست دارد چنین روابطی داشته باشد و حتی به لحاظ مالی هم آنچنان محتاج نیست. این هم نوعی مشکل روانی است که باید با تراپی و جلسههای متعدد روی آن کار شود. به هرحال ما هرکاری از دستمان برمیآید میکنیم تا این آسیب اجتماعی به حداقل برسد اما مسأله این است که تا این مسأله به صورت ریشهای درمان نشود، نمیتوان به بهبود وضعیت امید داشت.»
معصومه به یکی از مددجویان اشاره میکند که 24 ساله است و تا به حال سه بار خودکشی ناموفق داشته. میگوید در کودکی مورد سوءاستفاده جنسی قرار گرفته و وقتی 16 سالش بوده با پسر مورد علاقهاش فرار کرده تا مثلاً با او ازدواج کند. پسر هم او را در یکی از شهرهای مرزی رها کرده و دنبال کارش رفته. بقیهاش هم که دیگر معلوم است. آوارگی و تنفروشی.
معصومه صدایش را پایین میآورد و میگوید: «دختر بیچاره ایدز دارد.» نفسم میگیرد. تلاش میکنم چهره دختر را در ذهنم مجسم کنم. هیچ تصویری ندارم. به جایش دوباره چهره نازی میآید جلوی چشمم، با شال فیروزهای.
در مطلب این روزنامه میخوانیم:
ساعت 11 شب - یکی از خیابانهای اصلی تهران
زن ابروهای تاتو شدهاش را بالا میاندازد و به مرد همراهش اشاره میکند که یعنی «نه!». مرد این پا و آن پا میکند. زن اما مصمم به نظر میرسد. رویش را برگردانده و حواسش به ماشینها است. یکیشان ترمز میکند. زن سراغ ماشین میرود. سرش را خم میکند و چیزهایی میگوید و بعد خودش را کنار میکشد تا احتمالاً راننده بتواند چهره زن را بهتر ببیند. زن توجه خاصی ندارد. عاقبت به توافق میرسند. مردی که همراهش است، اشارهای میکند و زن میرود و دستش را روی دستگیره در ماشین میگذارد. هنوز در را باز نکرده که مرد در گوشش چیزی میگوید. زن دستش را پس میکشد.
راننده بوق میزند. زن سوار میشود و ماشین راه میافتد. چهره مردی که همراه زن بود. در تاریکی چندان معلوم نیست؛ نه آنقدر که چهره زن بود، کرم پودر روشن روی صورتش برق میزد و رژ لب زرشکیاش از دور معلوم بود. مرد خمیده راه میرود. سیگار نیمکشیده توی دستش است و با یک حالت شل و وِلی آن را بالا میآورد و به لب میرساند و پک میزند. میرود و کنار خیابان روی موتور قراضهای مینشیند و باز پک میزند. شروع مکالمه با او نباید کار راحتی باشد. نمیشود همینطوری رفت جلو و پرسید: «شما و آن خانم کارتان چیست؟!» اما میشود حدس زد که احتمالاً اینجا نشسته تا خانم برگردد. شاید هم نه. برای فهمیدنش باید منتظر شد و از داخل ماشین زیر نظرش گرفت.
20 دقیقه بعد از اینکه زن سوار ماشین میشود، یک پراید سفید درست همان جایی که مرد روی موتور نشسته و به خیابان چشم دوخته، ترمز میکند. زنی از صندلی پشت ماشین پیاده میشود. زن قبلی نیست. لاغر و ریز اندام است. مانتوی بلند مشکی پوشیده با شال سفید. صورتش زیاد معلوم نیست توی تاریکی. دو نفر جلو نشستهاند. مرد از روی موتور خیلی چالاک، طوری که به وضعیتش نمیخورد، پایین میپرد و خودش را به پراید میرساند. کسی که کنار راننده نشسته دستش را بیرون میآورد و چیزی به او میدهد. مرد پول را میگیرد و میشمارد و دستش را به نشانه تأیید بالا میآورد و به سمت سرنشینان پراید تکان میدهد. راننده پراید گازش را میگیرد. زن معطل همانجا ایستاده. مرد چیزی میگوید و روی موتور مینشیند. زن ترکش سوار میشود و با هم میروند.
ساعت یک بعدازظهر - ایستگاه متروی سعدی
خودش خواسته که توی ایستگاه مترو قرار بگذاریم. ساعت یک، وقت خوبی است. صبحها تا دیروقت میخوابد. تا خودش را جمع و جور کند ساعت دوازده، دوازده و نیم میشود. تا برسد به ایستگاه متروی سعدی، همان یک میشود. نازی را به چهره نمیشناسم. میگوید شال آبی سر میکند با مانتوی طوسی راه راه. چشمم دنبال زنهای با شال آبی میگردد. یکی میآید. مانتوی او طوسی نیست اما میخورد که خودش باشد.
بیاعتنا از کنارم رد میشود. منتظر میمانم. قرار است کنار باجه فروش بلیت ایستاده و کولهپشتیام را یک وری روی دوشم انداخته باشم. چیز دیگری به ذهنم نرسیده بود آنوقت که تلفنی با نازی حرف زده بودم؛ نازی که نمیدانم اسم واقعیاش چیست و شمارهاش را از یکی از دوستان مددکار گرفتهام، 36 ساله است. نمیدانم اهل کجاست. اهمیتی هم ندارد. تنها اطلاعاتی که از نازی دارم همین است و اینکه خانهاش احتمالاً حوالی ایستگاه سعدی است. نازی سر میرسد. شال آبی فیروزهای سرش کرده و مانتوی طوسی راه راه پوشیده؛ همانجور که گفته بود. با لبخند سراغم میآید. یک اسکناس هزاری دستش گرفته تا بلیت بخرد. میرود بازار. همراهش میشوم.
13 ساله بوده که شوهرش دادهاند. میگوید: «اصلاً حالیام نبود که شوهر چه هست! تا آمدم به خودم بیایم دیدم آینه و شمعدان آوردهاند و تور سفید را انداختهاند روی کلهام. بچه بودم دیگر. کدام دختر بچهای است که دوست نداشته باشد عروس شود؟ کفش سفید را پایم میکردم و توی اتاق رژه میرفتم. به خیالم همهاش همین است. نقل و تور و آینه و شمعدان. همه بیایند و قربان صدقهام بروند که چه عروسی! چه عروسکی! عروسکها را چیده بودم در اتاقم. یک اتاق داشتیم خانه مادر شوهر. پر عروسک بود اتاقم.»
ایستگاه امام خمینی(ره) شلوغ است. خیلیها پیاده میشوند و خیلیها سوار. نازی کیفش را توی بغلش سفت نگه داشته. «شوهرداری بلد نبودم زیاد. اول خرجمان یکی بود با مادر شوهرم. هرچه درست میکردند همه با هم میخوردیم. یک روز گفتند خرجتان را سوا کنید. همان وقتها بود که شوهرم تازه مواد را شروع کرده بود، با دوستهایش. غذا درست کردنم زیاد خوب نبود. غذا را میسوزاندم یا برنج را شفته میگذاشتم توی سفره. شوهرم کتکم میزد و غذا را پرت میکرد از پنجره بیرون. زیاد کتک میخوردم، سر هر چیز. وقتی خمار بود، بیشتر. دوستهایش را میآورد خانه. مینشستند به کشیدن. آن موقع 18 سالم بود. بچه نداشتم. آخر سر هم نفهمیدم بالاخره مشکل از کی بود ولی تا سه سال بعدش که جدا شدم، خبری نشد که نشد. شاید بچه که میآمد، شوهرم ترک میکرد. با یک چمدان از خانهاش درآمدم. پرتم کرد بیرون چون مادرش بهم تهمت زده بود که با مردها ارتباط دارم. اصلاً اینجور نبود. دوستهای عوضیاش همه نظرناپاک بودن اما من...»
چشمهای نازی یکباره حالت غمگینی به خود میگیرد. تا آن وقت تلاش میکرد خودش را به اصطلاح شاد و شنگول نشان دهد. یکباره اما پرت میشود به گذشته: «بعد از طلاق دو بار صیغه شدم. جفتشان زن و بچه داشتند. خانه پدرم نانخور اضافی نمیخواستند. گفتند یا برگرد خانه شوهر یا دوباره شوهر کن. شوهر صیغهای هم شوهر است دیگر! فقط موقت. یکیشان زنش فهمید و قشقرق راهانداخت. آن یکی مدت صیغه که تمام شد، تمدید نکرد. گفتم این بار فقط ازدواج دائم. یک مورد هم پیدا شد. ازدواج کردم. این یکی هم معتاد از آب درآمد. اما فرقش با اولی این بود که هیچ تعصبی نداشت که زنش با مردها ارتباط داشته باشد. اوایل برایم سخت بود. نمیتوانستم باور کنم. گریهها کردم. چارهای نداشتم. کم کم عادت کردم. دیگر برایم مهم نبود. یکی بهم گفت چرا این کار را میکنی؟ طلاق بگیر و برای خودت کار کن تا مجبور نشوی خرج مواد این لندهور را بدهی. همین کار را کردم.»
قطار ایستگاه 15 خرداد میایستد. نازی پیاده میشود. از پنجره نگاهش میکنم. انتظار دارم برگردد و مثلاً برایم دست تکان دهد. شال فیروزهای بین جمعیت گم میشود.
ساعت 10 صبح - مرکز مشاوره
کسانی که اینجا میآیند یک وجه مشترک دارند. بیشترشان زنان و دختران آسیبدیده هستند؛ همانهایی که نام «خیابانی» را یدک میکشند. معصومه کمکشان میکند. مددکار است.
اینجا یک اتاق دارد برای مشاوره. شاخه آسیبهای اجتماعی - زنان خیابانی که حالا خیلی هایشان دوست شدهاند با معصومه. یکیشان نازی است که دو هفتهای است شماره موبایل قبلیاش را کنار گذاشته و حالا یک شماره جدید دارد؛ همان شمارهای که با آن تماس گرفته بودم.
معصومه میگوید:« اینها بیشترشان خانوادههای نابسامان دارند. پدر و مادر معتاد یا بزهکار. خیلی هایشان 14، 15 سالگی از خانه فرار کردهاند. بعضیها از خانه پدر و بعضیها از خانه شوهر. شوهرهای معتاد و بیکار که بعضی وقتها زنهایشان را مجبور به تنفروشی کردهاند؛ مثل نازی. حالا قرار است در یک کارگاه خیاطی کار کند. خودش راضی است. میگوید خسته شدهام. بعضیهایشان اما اینجوری نیستند. به این کار عادت کردهاند. خرج بچههایشان را با پولش میدهند. خیلی غمانگیز است.»
او ادامه میدهد: «ما اینجا قرار نیست به جهت قانونی با این زنها برخورد کنیم. هدفمان کاهش آسیب است. بهشان آموزش میدهیم که چطور مراقب خودشان باشند. هرکس را هم که بخواهد، به زندگی عادی برگردد تا جایی که میتوانیم کمکش میکنیم. کمک مالی از دستمان برنمیآید. باید برایشان جلسههای مشاوره بگذاریم. اگر شد، برایشان کار پیدا کنیم، چون اینها به خاطر نیاز مالی به این کار تن میدهند. البته مواردی هم هست که فرد، دوست دارد چنین روابطی داشته باشد و حتی به لحاظ مالی هم آنچنان محتاج نیست. این هم نوعی مشکل روانی است که باید با تراپی و جلسههای متعدد روی آن کار شود. به هرحال ما هرکاری از دستمان برمیآید میکنیم تا این آسیب اجتماعی به حداقل برسد اما مسأله این است که تا این مسأله به صورت ریشهای درمان نشود، نمیتوان به بهبود وضعیت امید داشت.»
معصومه به یکی از مددجویان اشاره میکند که 24 ساله است و تا به حال سه بار خودکشی ناموفق داشته. میگوید در کودکی مورد سوءاستفاده جنسی قرار گرفته و وقتی 16 سالش بوده با پسر مورد علاقهاش فرار کرده تا مثلاً با او ازدواج کند. پسر هم او را در یکی از شهرهای مرزی رها کرده و دنبال کارش رفته. بقیهاش هم که دیگر معلوم است. آوارگی و تنفروشی.
معصومه صدایش را پایین میآورد و میگوید: «دختر بیچاره ایدز دارد.» نفسم میگیرد. تلاش میکنم چهره دختر را در ذهنم مجسم کنم. هیچ تصویری ندارم. به جایش دوباره چهره نازی میآید جلوی چشمم، با شال فیروزهای.
گزارش خطا
پسندها: 0
ارسال نظر
آخرین اخبار
گواهی سپرده خودرو، ابزاری برای شفاف سازی و حذف دلالی از بازار خودرو آینده صنعت خودرو در دستان چه کسانی خواهد بود؟ خودرو یک میلیارد دلار ارز گرفت کارخانه چانگان با تولید 3 برند در تایلند افتتاح شد بی وای دی پایگاه اروپایی خود را در مجارستان میسازد قیمت جدید محصولات لوکس اکستریم اعلام شد +جدول جزئیات فروش 3 محصول لوکس راسا موتور برای ایثارگران اعلام شد قیمت جدید محصولات MVM اعلام شد +جدول قیمت جدید محصولات فونیکس توسط مدیران خودرو اعلام شد بازار رسمی خودرو از دسترس عموم خارج میشود؟ صنعت خودرو در پیچ تاریخی درخواست تعویق یکساله واگذاری سهام سایپا زیان هنگفت خودروسازان ژاپنی از تعرفههای ترامپ از سرگیری واردات قطعات سایبرکب از چین به آمریکا خرید خودرو چند سال زمان نیاز دارد؟ +اینفوگرافی فونیکس کمپین «یک زمین، یک فرصت» را راهاندازی کرد جدول/ قیمت محصولات فردا موتورز 27 اردیبهشت 1404 شرایط فروش خودروهای ام جی در ایران اعلام شد +جدول عرضه کامیون کشنده امپاور BD500 بهمن دیزل در بورس کالا شرایط فروش کشنده FAW J6P-460 با تحویل فوری اعلام شد معرفی رسمی دو کیت تیونینگ ویژه برای نیسان ترا +تصاویر دو مدل جدید بنز توسط کیان خودرو برای اولین بار وارد کشور شد +عکس خصوصی سازی سایپا با زیان انباشته به صلاح نیست مخالفت کمیسیون صنایع با تعجیل در خصوصی سازی سایپا برگزیدگان کمپین طراحی فونیکس اف ایکس انتخاب شدند ارسال اولین مرحله دعوتنامه پیکاپ موسو گرند-خان برای خریداران رویشگاه فونیکس با مشارکت مردم احداث شد تحویل KMC Eagle کرمان موتور به مشتریان آغاز شد خودروی جدید، منجی فیات میشود اعتصاب کارگران فورد در آلمان آغاز فروش اینترنتی کمپرسی KC سایپا دیزل رشد قیمت خودرو در آمریکا خودرو در حصار بوروکراسی و بلاتکلیفی ارزی پاسکاری خودروهای وارداتی ۳۸ ماه تا کلید خودرو فرصت طلایی قطعه سازان در روسیه شرایط اقساطی کی ام سی T8 کرمان موتور اعلام شد +جدول 5 ستاره ایمنی Euro NCAP بر سینه L7 PHEV اهداف کرمان موتور بدون سایپا هم محقق خواهد شد قیمت نهایی BMW iX1 توسط پرشیا خودرو اعلام شد رقابت خودرویی در جاده بدون نفت کلیشه «اعلام آمادگی» برای همکاری خودرویی با روسیه اولین کمپین آموزشی اکستریم با عنوان آگاهی از امکانات خودروهای لوکس آخرین قیمت خودروهای تویوتا اعلام شد +جدول رونمایی از وانت الکتریکی در اوج سادگی فرصت سوزی با مونتاژ؟ سهم پررنگ خودرو و قطعات در رشد صنعتی فروردین ۱۴۰۴ بازگشت بابک زنجانی به صحنه اقتصاد؛ آیا سایپا قربانی بعدی است؟ فروش فوری لوکانو L7 با قیمت جدید آغاز شد +جدول پنج دلیل برای بازنگری در شیوه فعلی قیمت گذاری خودرو
شرایط فروش
پربازدیدترینها
پربحثترینها
دو مدل جدید بنز توسط کیان خودرو برای اولین بار وارد کشور شد +عکس معرفی رسمی دو کیت تیونینگ ویژه برای نیسان ترا +تصاویر فونیکس کمپین «یک زمین، یک فرصت» را راهاندازی کرد خرید خودرو چند سال زمان نیاز دارد؟ +اینفوگرافی درخواست تعویق یکساله واگذاری سهام سایپا زیان هنگفت خودروسازان ژاپنی از تعرفههای ترامپ از سرگیری واردات قطعات سایبرکب از چین به آمریکا صنعت خودرو در پیچ تاریخی بازار رسمی خودرو از دسترس عموم خارج میشود؟ بی وای دی پایگاه اروپایی خود را در مجارستان میسازد کارخانه چانگان با تولید 3 برند در تایلند افتتاح شد خودرو یک میلیارد دلار ارز گرفت آینده صنعت خودرو در دستان چه کسانی خواهد بود؟ گواهی سپرده خودرو، ابزاری برای شفاف سازی و حذف دلالی از بازار خودرو شرایط فروش کشنده FAW J6P-460 با تحویل فوری اعلام شد عرضه کامیون کشنده امپاور BD500 بهمن دیزل در بورس کالا شرایط فروش خودروهای ام جی در ایران اعلام شد +جدول جدول/ قیمت محصولات فردا موتورز 27 اردیبهشت 1404 قیمت جدید محصولات فونیکس توسط مدیران خودرو اعلام شد قیمت جدید محصولات MVM اعلام شد +جدول قیمت جدید محصولات لوکس اکستریم اعلام شد +جدول جزئیات فروش 3 محصول لوکس راسا موتور برای ایثارگران اعلام شد