دوست داشتم با این کار مردم ذهنیت مردم نسبت به رانندهها تغییر کند
آقای خانی درباره اینکه چه اتفاقی افتاد که تصمیم به فروش کتاب در
ماشینش گرفت، برایم میگوید :«در واقع زمانی که تصمیم گرفتم با ماشینم به
عنوان شغل دوم کار کنم، خودم علاقه مند به کتاب و کتابخوانی بودم، البته آن
اوایل در ماشین کتاب نمیفروختم. فقط چند مجله و کتاب که در کتابخانهام
اضافی بود را در ماشین میگذاشتم. بعد از آن خیلی اتفاقی با آقایی آشنا شدم
که ایشان در ماشینشان کتاب میفروختند، وقتی شور و شوق من را دیدند، من
را راهنمایی کردند، کار من را هدفمندتر و برایش اسم گذاری کردند. بعد از آن
شکل و شمایل ماشینم کمی تغییر کرد و کتابهایی به آن اضافه کردم؛ یک
کتابخانه کوچک داخل ماشینم گذاشتم و به این ترتیب کار من قوت گرفت. یکی از
دلایلی که من داخل ماشینم کتاب گذاشتم، این بود که خودم علاقه مند به کتاب
خواندن بودم. هدف دوم هم این بود که دوست داشتم مردم فکرشان نسبت به یک
راننده تغییر پیدا کند. معمولا مردم رانندهها را با نیسان آبی، ویراژ
دادن، رعایت نکردن قوانین و آدمهای داش مشتی میشناسند. شاید هم کسانی که
در این کار بودند، نتوانستند شخصیت خوبی برای کارشان ایجاد کنند. بر فرض
مثال اگر یک دکتر مثلا اشتباهی کند، میگویند دکتر است و ممکن است اشتباه
پیش بیاید ولی اگر رانندهای اشتباهی کند؛ مثلا ویراژی بدهد، میگویند
راننده است دیگر، از او نمیشود توقعی داشت! دوست داشتم این ذهنیت را عوض
کنم. بگویم یک راننده میتواند اهل کتاب باشد. اهل مطالعه باشد، آدم
باشخصیتی باشد.»
آژانس کتاب باعث شده من مطالعهام را قویتر کنم
او درباره میزان مطالعه روزانهاش میگوید: «من قبل از اینکه این کار را شروع کنم، چون شغلم به شکلی است که شیفتی کار میکنم و در واقع مجبورم یک شب در میان در کارخانه بمانم، معمولا از ساعت پنج به بعد سرم خلوت میشود. در این ساعات کسی در کارخانه نیست یا اگر کسی هم باشد انقدر کم است که من وقت آزاد خیلی دارم. یعنی از ساعت پنج تا حداقل ده شب وقتم آزاد است. من این وقت آزاد را اکثرا با کتاب خواندن پر میکنم. نمیتوانم بگویم روزی پنج ساعت کتاب میخوانم ولی به صورت میانگین روزی دو ساعت کتاب میخوانم. الان هم که در ماشینم کتاب میفروشم، یک مقدار سرم شلوغتر شده. ولی مطالعهام کمتر نشده و همچنان وقتهای آزادم را در کارخانه بیشتر به مطالعه میگذرانم. سعی میکنم کتابهایی را که در ماشینم میگذارم، مرور کنم، تا بتوانم به کسی که آن کتاب را پسند میکند، توضیحی دربارهاش بدهم؛ مثلا نویسنده کتاب چه کسی است و موضوعش چیست. در واقع این کار کمک کرده که من مطالعهام را قویتر بکنم.»
واکنش بعضی مسافران فقط در حد گرفتن عکس برای لایک اینستاگرام است
این راننده درباره واکنش های مسافرانش به آژانس کتاب، میگوید: «من
معمولا علاقهمند به خواندن رمان هستم و بیشتر رمان میخونم. البته در این
بین کتابهای تاریخی و اجتماعی هم میخوانم که انگشت شمار بوده. برای آژانس
کتاب هم سعی میکنم، کتابهایی که انتخاب میکنم، تنوع داشته باشد؛ علمی،
روانشناسی یا رمان باشد. دوست دارم تمام کسانی که سوار ماشینم میشوند، به
شکلی درگیر کتاب شوند. سعی میکنم کتابهایی را انتخاب کنم که هر سنی را
درگیر خودش کند و من بتوانم پاسخگوی همه باشم. البته چون من داخل ماشین این
کار را انجام میدهم، محدودیتهایی هم دارم؛ مثلا فضایم کم است و فقط
میتوانم چند عنوان کتاب را در ماشینم بگذارم. به همین دلیل مجبورم ده تا
بیست عنوان کتاب انتخاب کنم و داخل ماشینم قرار بدهم که از لحاظ جا هم
کمبود نداشته باشم. من از مسافرین سه بازخورد گرفتم؛ یک تعداد هستند که
کتاب خوان هستند و این مشخص است. چون وقتی سوار ماشین میشوند؛ ذوق میکنند
و درباره کتاب سوالاتی میپرسند. بعضی هم هستند که این کار فقط برایشان
جذابیت دارد. در واقع فقط عکس میگیرند، برای لایک اینستاگرامشان. یک
تعدادی هم هستند که هیچ واکنشی از خودشان نشان نمیدهند، اصلا انگار نه
انگار که در ماشین مجله و کتاب هم هست. از وقتی سوار میشوند تا وقتی پیاده
میشوند، سرشان در گوشی است. من در برابر این دسته کمی افسرده میشوم.
مثلا من بهشان اصرار میکنم که این مجله رایگان است و میتوانید با خودتان
ببرید یا میگویم میخواهید لیست کتابهایم را به شما بدهم. یعنی مدام
تشویقشان میکنم، ولی هیچ واکنشی نشان نمیدهند.»
رمان زودتر از کتابهای دیگر در ماشینم فروخته میشود
او درباره اینکه مسافرانش بیشتر به چه کتابهایی علاقه نشان
میدهند، میگوید: «معمولا اکثریت مردم رمان خوان هستند، به رمان خیلی
بیشتر علاقه نشان میدهند تا کتابهای روانشناسی یا علمی. حتی اگر دنبال
کتاب روانشناسی هم باشند، دوست دارند که داستانی باشد؛ مثل «پدر پولدار،
پدر بیپول». من هر وقت رمان میگذارم در ماشین زودتر از کتاب های دیگر در
ماشین تمام میشود.»
کانالهای کتابخوانی در تلگرام بیشتر به دنبال بیزینس خودشان هستند
این راننده اهل مطالعه درباره راهکار علاقه مند کردن مردم به مطالعه
میگوید: «به نظر من این شبکههای مجازی که خیلی مد شده به خصوص تلگرام در
این زمینه اصلا موثر نیستند. در تلگرام اگر درباره کتاب سرچ کنید، الی
ماشاالله کانال کتاب هست. همه اینها هم صبح تا شب مخاطبشان را تشویق به
کتاب خوانی میکنند و مطالب متنوع درباره کتاب و کتاب خوانی منتشر میکنند،
ولی به نظر من هیچ کدام از اینها کارایی لازم را ندارند، چون در واقع
کسانی که این کار را میکنند، اصلا دلشان برای کتاب و کتابخوانی نمیسوزد.
به نظر من اینها به دنبال بیزینس خودشان هستند. دنبال این هستند که آمار
کانل شان را بالا ببرند، تبلیغات بگیرند و از این طریق در واقع یک توجیه
اقتصادی برای خودشان درست کنند. چون فردی که کتابخوان باشد با هجمهای به
این زیادی از پیامها اصلا فرصت نمیکند که همهشان را بخواند، نهایتا چند
تا از این پیامها را بتواند بخواند. این کارها اصلا اثر ندارد. به نظرم
برای اینکه مردم یک مملکت علاقه مند به مطالعه شوند، باید مطالعه در پوست و
خون آن ملت باشد. ما باید از همان سن کم روی کتاب خوان کردن بچهها کار
کنیم. یعنی از همان کودکی تا زمانی که بزرگ میشوند، کتاب را دست همه
ببیند. با یک شب یا دو شب نمیتوان کسی کتابخوان کرد. اگر بخواهیم کاری
کنیم که مردممان اهل مطالعه شوند، از سنین پایین و در پایههای آموزشیمان
باید با بچهها کار کنیم. وقتی در سطح شهر تهران تردد میکنیم، غیر از
میدان انقلاب چند کتابفروشی یا کتابخانه میبینیم؟ اصلا کتابخانههایی که
داریم خیلی کتاب ندارند. مغازههای کتابفروشی هم بعد از مدتی جمع میشوند،
دولت هم باید در این زمینه از کتاب فروشیها حمایت کند، از سنین کم روی
کودکمان کار کند و کتابخانههای ما را تقویت کند.»
میخواهم داستانهایی که دخترم نوشته را به صورت یک کتاب جیبی به مسافرانم پیشنهاد دهم
این پدر کتاب خوان درباره تاثیر تربیتی کارش روی فرزندانش میگوید: «من دو فرزند دارم؛ یک دختر ۱۵ ساله و یک پسر۶ ساله. پسرم به خاطر سن کمش کمی کمتر ولی دخترم کاملا جذب کتابخوانی شده است. مثلا من چند کتابم را به او پیشنهاد دادم و او دربارهاش از من سوال میکند. برای پسر کوچکم هم قبل از خواب کتاب میخوانم، خودش برایم کتابش را میآورد و میگوید که بخوانم. علاوه بر این برای پسرم کتابهایی درباره قهرمانهای شاهنامه خریدهام. او در حال حاضر نمیداند، اصلا رستم و سهراب چه کسانی هستند اما همین کتاب خواندنها باعث مرور با آنها آشنا شود. وقتی من را در خانه ببیند که به جای موبایل در حال کتاب خواندن هستم، کتاب را با علاقه میخوانم و کتابخوانه ام را مرتب میکنم، اینها روی او تاثیرگذار است. ممکن است حالا ماهی یک کتاب بخواند ولی به مرور این زیاد میشود. به صورت کلی من از فرزندانم در این زمینه راضی هستم، چون حاصل کارم را دارم میبینم. دخترم دست به قلم شده و چند داستان نوشته است. حتی میخواهم داستانهایش را به صورت یک کتاب جیبی درست کنم، در ماشینم بگذارم و به مسافرها پیشنهاد کنم که بخوانند. ممکن است روزی هم خاطرات خودم را چاپ کنم. چون من همیشه عاشق ادبیات بودهام.»
فروش کتاب هیچ نفع مالی برای من ندارد
او درباره هدیه دادن کتاب به مسافرانش میگوید: «من چند کتاب در
کتاب خانه داشتم، که چند تایشان را در ماشین گذاشتم وبه مسافران هدیه دادم.
از وقتی این کار شروع کردم، بعضی مسافران هم هستند که به آژا کتاب، کتاب
هدیه میدهند. یعنی به این شکل نیست که همه کتابهای داخل ماشینم فروشی
باشد. من کتابهای فروشی را جلوی ماشین میگذارم و کتابهایی که مردم به
آژانس کتاب هدیه میدهند را عقب ماشین میگذارم. البته به مسافرانم میگویم
که به شرطی میتوانند کتابها را بردارند که بعد از خواندن، آن را به فرد
دیگری بدهند و همان توصیه را به همان شخص هم بکنند تا کتاب دست به دست
بچرخد. اتفاق افتاده مسافر دلش بخواهد، کتابی را بخرد ولی پول نداشته باشد،
گفته بودم ببرید و بعدا پولش را دادند یا به آنها هدیه دادهام یا اینکه
تخفیف دادمام برای خرید کتاب. من میتوانم به جرات بگویم که فروش کتاب
برای من هیچ توجیه اقتصادی ندارد، منتها چون این کتاب بازی حال من را خوب
میکند، برای همین با عشق و علاقه این کار را میکنم وگرنه هیچ نفع مالی
برای من ندارد. من اگر صدهزار تومان کتاب بفروشم، ده هزارتومان گیرم
میآید. بنابراین اصلا دنبال پول این کار نیستم. فقط به خاطر عشق به کتاب
این کار را میکنم.»
اگر کتاب نمیخوانیم، حداقل کسانی که کتاب میخوانند را مسخره نکنیم
او درباره یکی از خاطرات تلخ آژانس کتابش برای من میگوید: «من دو
سالی میشود که به این شکل فعالیت میکنم. یادم هست که به یکی از محلههای
تهران رفتم و چهار نفر مسافر سوار کردم. مسافران وقتی پیامهای داخل ماشین و
کتابهایم را دیدند، خیلی مسخره آمیز با من برخورد و توهین کردند. البته
الفاظ بد به کار نبردند، ولی واقعا رفتارشان به شکلی بود که باید آنها را
پیاده میکردم اما به خاطر شغلم چنین چیزی امکان نداشت. اما آرزو میکردم
هر چه زودتر به مقصد برسم تا پیادهشان کنم. بعد از اینکه اینها از ماشینم
پیاده شدند تا چند روز حالم بد بود و افسرده بودم. اینکه شما کتاب
نمیخوانید یک مساله است ولی دیگر چرا کسانی که کتاب میخوانند را مسخره
میکنید. البته خاطرات خوب هم در ماشینم زیاد اتفاق میافتد. بعضیها هستند
که میپرسند، سوال میکنند، عکس میگیرند و از خودشان ذوق نشان میدهند و
واکنشهای جالبی دارند.»
آرزو میکنم روزی در همه وسایل حمل و نقل عمومی کتاب ببینیم
این راننده اهل مطالعه درباره آرزوهایش چنین می گوید: «آرزو میکنم روزی آقای محمود دولت آبادی مسافر من باشد. چون هم دوست دارم از ببینمشان و هم اینکه دستشان را ببوسم. امیدوارم توانسته باشم برای این کار قدمی برداشته باشم که مردم به کتاب خواندن علاقه مند شوند و روزی برسد که تعداد رانندههای کتابفروش در ایران انقدر زیاد شود که دیگران منتظر نباشند، به شکل شانسی وارد چنین ماشینی شوند. دوست دارم به جایی برسیم که در همه ماشینها و وسایل حمل و نقل عمومی این اتفاق بیفتد.»
وقتی وضع مالیام بهتر شد، یک مینی بوس میخرم و در محلههای مختلف کتاب میفروشم
او درباره میزان علاقهاش به این کار و برنامههایش برای آینده گفت:
«من واقعا با عشق این کار را شروع کردم. من به خاطر مشکلات مالی شغل دوم
را شروع کردم، اما در واقع راههای مختلفی داشتم که به پول برسم. البته از
منظورم راههای درست است. ولی این کارها زمان بر است. به خاطر این مسائل من
این شغل را انتخاب کردم، چون پولش نقد و حلال بود. گاهی روزها اصلا نیازی
نیست در تاکسی کار کنم ولی فقط به خاطر عشق به کتاب این کار را میکنم.
ممکن است ده سال دیگر که وضع مالیم بهتر شد؛ یک مینی بوس بخرم و به پارکها
و محلههای مختلف بروم. مردم بیایند با هم کتاب صوتی گوش کنیم، چای و قهوه
هم باشد، کتاب ببینند و کتاب بخرند. اینکه مردم چند ساعتی در این مینی بوس
خوش باشند، آرزوی من است.»
«آژا کتاب» تا به حال چند مسافر و راننده را به کتاب خواندن علاقه مند کرده است
او درباره تاثیر آژاکتاب بر روی مسافرها و رانندگان دیگر میگوید:
به جرات میتوانم بگویم که تا به حال چند مسافر توسط آژاکتاب به کتابخوانی
علاقه مند شدهاند. کسانی که اصلا لای کتاب را هم باز نکرده بودند و در
عمرشان فقط کتاب درسی خوانده بودند. با توضیحاتی که من درباره کتاب و
نویسندهها بهشان دادم آن لحظه به کتابخواندن علاقهمند شدند و کتاب هم
خریدند. امیدوارم بعد از آن لحظه هم هچنان کتاب بخوانند. از همکارانم هم
هستند کسانی که سالها کتاب نمیخوانند ولی حالا به کتاب خواندن علاقه مند
شدند.»
امیدوارم روزی بتوانیم هزار راننده را جذب «آژا کتاب» کنیم
این راننده و پدر اهل مطالعه در پایان از مردم خواست که از این حرکت
حمایت کنند: «یک دست صدا ندارد. از مردم میخواهم که از این حرکت حمایت
کنند. گاهی یک خداقوت گفتن باعث میشود، آدم انرژی بگیرد. البته از وقتی
صفحهام را در اینستاگرام فعال کردهام تا مردم کارم را مستند ببینند و از
اینکه حمایت کنند، خوشحال میشوم. گاهی اوقات که در کارخانه تنها هستم و
نمیتوانم کتاب بفروشم، انگار چیزی را از دست داده باشم. من عاشق این کار
هستم. در آخر از آقای عباس نژاد تشکر میکنم. من حتی بهشان گفتم که اسم
آژانس را آژاکتاب۲ بگذاریم ولی ایشان مرا قانع کردند که نامش آژاکتاب باشد.
امیدوارم روزی در سطح شهر تهران بتوانیم هزار راننده را جذب آژاکتاب کنیم و
همه مردم روزی با کتاب آشتی کنند.»