کریس بنگل، شگفتیساز مشهور شرکت بامو، واقعا بسیار سریع حرف میزند البته شاید نه به آن سرعتی که فکر میکند. ظاهرا قرار است او از مشتریان خودروسازش در Chris Bangle Association فاصله بگیرد؛ گروه مشاورینی که وی پس از ۱۷ سال کار در سمت طراح ارشد بامو در سال ۲۰۰۹ تشکیل داد.
تیم او در شهر کوچکی در ایتالیا همهچیز را – از آسایشگاه سالمندان گرفته تا بطریهای نوشیدنی- طراحی کرد. اما در زمینه خودرو میگوید: «خود را کنار کشیدهام.»
البته به نظر میآید توقعات روسای سابقش در مونیخ بود که سبب شد او، که در صنعت خودرو سر زبانها بود، کنار برود. اکنون، بعد از گذشت ۸ سال، بار دیگر مشغول فعالیت در صنعت خودرو شود.
در سن ۶۰سالگی هم هنوز عادتهای جوانی خود را دارد. درباره پروژه خودرویی که در دست دارد، کلامی نمیگوید اما درباره وضعیت طراحی خودرو از زبان وی زیاد خواهیم شنید.
بنگل از بازدید غرفه یکی از رقبای سابقش، نگران و ناراضی بازگشته است. میگوید: «غرفه بسیار خوبی است فناوری به میزان چشمگیری در آن به نمایش درآمده اما بهعنوان یک طراح به دیدن ترکیبی از کیفیت منحصر بهفرد، نوآوری و تنوع عادت دارم. میدانم این مصاحبه تحت عنوان نقدی بر این خودروساز که نامش را نمیآوریم، تلقی میشود و مایل نیستم چنین مطلبی از طرف من چاپ شود، اما به شخصه ایده نو و خلاقی نمیبینم. آنها واقعا طراحان کارآمدی دارند، اما از اینگونه طراحیها در جاهای دیگر هم زیاد دیدهام.»
در واقع انتقاد او متوجه این شرکت خاص نیست که واضح است این روزها تیم طراحی توانایی دارد، بلکه این انتقاد متوجه کل صنعت طراحی خودرو است. چنین شرکتهایی چنان در رنگ و لعاب دادن به ایدههای قدیمی و دانستههای فعلی ما، هر روزه تبحر بیشتری پیدا میکنند که باور نو بودن این ایدهها در همگان شکل میگیرد.
«طراحان تازهکار و جوان، تاریخچه حرفه خود را نمیدانند. امروزه طراحان آنقدر نگران یادگیری ابزاری هستند که دانش اندکی نسبت به تاریخچه طراحی خودرو دارند. تنها از آنها میخواهند تغییر اندکی در آنچه ما انجام دادهایم، بدهند. بنابراین، صنعت طراحی خودرو اسیر یکنواختی وحشتناکی شده است.
اگر کار به این شرکتهای عظیم بسیار محافظهکار و وحشتزده محول شود، در جاییکه همهچیز به درآمد کلی شرکت بستگی دارد که هر لحظه ممکن است پایین بیاید… پس، اینها آخرین افرادی هستند که باید از آنها انتظار شجاعت و آیندهنگری داشته باشند؛ آخرین افراد. آنها از برند خود مانند اسطورهای تاریخی دفاع میکنند اما متاسفانه این راه ساختن آینده نیست.»
بنگل معتقد این اندازه تعریف و تمجید از خودروهای برند بیمورد و ناعادلانه است. میگوید: «امروز با طراحی صحبت میکردم که قدمت حضورش در صنعت طراحی خودرو به اندازه من است. وقتی بزرگ شدم، برند را شناختم و آن برند را با طراحیهایی که در ذهن داشتم، ساختم. در حال حاضر دیگر خسته شدهام از اینکه این جمله را میشنوم: این یک برند است، این برند است.»
به گفته وی توجه بیش از حد به نام تجاری خاص منجر به شکلگیری نظراتی میشود که مدام از نسلی به نسل دیگر منتقل خواهد شد. بنگل میگوید: «این کالاها، طرحها، ظواهر و ابعاد را از گذشته میشناسم. اما استارتآپهایی هم هستند – مثل شرکتی که تیم ما برایش کار میکند و برخی دیگر- که جسارت طرح سوالهای مهم و قابل تامل را دارند. به نظر من با فعالیت روی این پروژه، کار بسیار جالب و بزرگی انجام دادهایم.»
اما نظر او درباره استارتآپهای دیگر صنعت خودرو چیست؟ آیا بنگل متوجه نشانههایی از خلاقیت در فعالیت آنها نیست؟ همان خلاقیتی که خود به دنبال آن است.
«هنوز نه. گرچه بعضی از آنها به این مرحله نزدیک هستند. به خیال خودشان دوست دارند که به طراحان خود آزادی عمل بدهند اما وقتی خوب به ماجرا نگاه میکنی، میبینی آنها همانجایی هستند که ما در سال ۱۹۸۰ بودیم، فقط راهشان بسیار هموارتر است.»
بنگل در نمایشگاه خودروی آلمان در یکی از سالنهای قطعهسازان غرفه داشت. شرکت Exa متخصص نرمافزار و تصویرسازی است که با بسیاری از شرکتهای پیشروی صنعت خودرو همکاری میکند. این شرکت با بنگل در شرکت بامو همکاری داشت و اکنون هم در پروژه فعلی با او همکاری دارد.
میپرسیم که درباره پروژه فعلی مطلبی نمیگوید؟
«واقعا الان نمیتوانم چیزی در این باره بگویم. شرکت فعلی دیدگاهی در تولید
صنعتی دارد –خودروساز نیست… گرچه از دانش بالایی در زمینه سختافزار و
خودروهای الکتریکی بهره میبرد اما هرگز به جهان خودروسازی دستدرازی نکرده
است. چند سال پیش به ما گفتند: «میخواهیم خودروی کوچکی درست کنیم.» من
گفتم: «چرا به آن سوی خیابان نمیروید؟ شرکت (طراحی) پینینفارینا آنجاست و
با کمال میل این کار را برایتان انجام میدهد.» اما آنها جواب دادند که
میخواهند با همکاری ما این کار را انجام دهند.»
بنگل برای آن شرکت جلسات مشاوره رایگان ترتیب داده و به آنها گفته بود: «اگر میخواهید کار را به روش عادی و متداول انجام دهید، سرانجام به همان نتیجهای میرسید که دیگر شرکتها میرسند؛ این واقعا چیزی نیست که من دلم میخواهد. اما اگر میخواهید به قضیه جدی نگاه کنید، سوالاتی مطرح کنید و با جسارت و جرات فراوان به آن سوالها پاسخ دهید، در این راه کنارتان خواهم ماند.»
وی میگوید: «دو سال تمام را صرف خلق مفهومی کردیم که برایش هیچگونه تعریف زیباییشناختی نداشتیم تا آنکه خودرو را از لحاظ عملکرد بررسی کردیم. صادقانه میگویم: بدون در نظر گرفتن هیچگونه فاکتور زیبایی.»
و اکنون بنگل به ایدهآلش رسیده است. اکنون مشغول کاری است که برایش لذتبخش یا هیجانبخش است. میگوید: «آنقدر به موفقیت این طرح ایمان دارم که نام خودم را روی آن میگذارم.»
زمان پردهبرداری از این طرح را اعلام میکنید؟
«زودتر از آن که دیر شود. دوست ندارم سروصدای زیاد راه بیندازم.»
در واقع بنگل نمیتواند جلوی بروز هیجان خودش را بگیرد. او در این همین رابطه خاطرهای درباره یکی از طراحانش، طراحی پیشکسوت، که بنگل از او خواسته بود طرحی اصولی و تمام و کمال برایش بریزد، تعریف میکند.
طراح به من گفت: «بند بندِ وجودم این تقاضای تو را رد میکند.»
«نمیتوانم را گفت و مریض شد و به معنای واقعی کلمه مریض شد. سرمای
وحشتناکی خورد و سه روز تمام در اتاقش در هتل ماند. سوپ میخورد و طرحی را
که از او خواسته بودم، میکشید. بعد از سه روز طرحی کشیده بود که کسی
همانندش را ندیده بود، بعد به من گفت: «حالا دیگر جانم خلاص شد.»
در حین صحبت، بنگل بهشدت تحت تاثیر بازگویی خاطرهاش قرار گرفت، عذرخواهی کرد، دستمالی برداشت و چشمان قرمز و اشکآلودش را پاک کرد.
صدایش گرفت. «این خاطره بهشدت احساساتیام میکند. من توانستم کاری کنم که آن طراح از موانع ذهنی خود عبور کند. وقتی مردم از من سوال میکنند که در آینده مشکل صنعت خودرو چه خواهد بود، من در پاسخ فقط میگویم موانع ذهنی که در سر طراحان است. مقصر مدیریت، مشتری و فناوری نیست. موانع ذهنی سد راهمان است. باید جلوی حرکتهای عادی و پیشافتاده را بگیریم.»
پس بازگشت آقای کریس بنگل را خوشامد میگوییم؛ همان پسربچهای که در ایالت اوهایو آمریکا بزرگ شد و با طراحیهای موفقیتآمیز و ساختارشکنانه در شرکت اوپل و فیات، در سال ۱۹۹۲ وقتی فقط ۳۶ سال داشت، ریاست بخش طراحی بامو را بر عهده گرفت.
میگوید: «به آنوقتهایی فکر میکنم که این پروژهها را انجام میدادیم و دوباره خودم را میبینم که به ماشینها نگاه میکنم. منتظر چراغ راهنمایی هستیم. آدم میگوید: «ببین نور آن چراغ را که افتاده روی گلگیرش» یا «گرافیکش را دیدی؟» موقعی که داری رانندگی میکنی و همسرت کنارت نشسته است، همین حرفها را میزنی.»
میگوید همسرش هم از تغییر اخلاق او فهمیده است که دوباره این کار را از سر گرفته است. «یکوقت شنیدم که کاترین هم به من گفت: «آره انگار تو برگشتی!»