سفارش سوژه مرد بنگاهدار
کامران، یکی از ضلعهای این باند سه نفره را تشکیل میدهد. هیچ نیاز مالی
ندارد، او تنها مدل خودروهای سرقتی را به بهروز سفارش میدهد و باقی کارها
را بهروز انجام میدهد. میگوید: سهراب ماشین تصادفی را میخرد، او مدیر
فروش است. طبق خودروهایی که خریداری شده به بهروز سفارش میدهم و او هم
برایم خودروی سرقتی میآورد. خودروهای سرقتی که سوئیچ داشته باشند را 2
میلیون تومان میخرم؛ آنهایی که سوئیچ ندارند را 500 هزار تومان خریداری
میکنم. سوئیچ را هم از بازار تهیه میکنم. بعد از آن خودروهای سرقتی را
تحویل مدیر فروشم می دهم تا آنها را سند نمره کند.
مدیر فروش خودروهای سرقتی
می گویند 14 سابقه سرقت دارد اما خودش منکر ماجراست. سهراب مدیر فروش این
باند است. او خودروهای سرقتی که سند نمره شدهاند را تحویل میگیرد و در
نمایشگاه اتومبیلش به فروش میرساند. مرد میانسال میگوید: کار من فروش
خودروها و پیدا کردن مشتری برای خودروهای دزدی است که سند خودروهای تصادفی
را دارند. از آنجا که نمایشگاه دار هستم کسی به من شک نمیکند و معمولاً هم
خودروها را با قیمتهای خوب خریداری میکنم. خودروها تمام مدارک را دارند و
کسی حتی به ذهنشم خطور نمیکند که آنها سرقتی باشند.
بیهوشی برای سرقت
سومین ضلع این باند حرفهای سند نمره خودرو؛ بهروز نام دارد. متهم جوانی که
با شگردی خاص خودروها را سرقت کرده و آنها را به دست همدستانش میرساند.
بهروز میگوید: خودروها را از آگهی روزنامهها پیدا میکنم. مثلاً کامران
سفارش زانتیا سفید میدهد و من هم در آگهیها دنبال زانتیا سفید میگردم و
با فروشندهاش قرار میگذارم. زمانی که فروشنده به محل قرار میآید، به
بهانه اینکه ماشین را بگیرم و یک دور بزنم تا ببینم وضعیت آن چطوری است.
سوار میشوم، در بین راه خودم را به بیحالی میزنم و صاحب خودروهم از همه
جا بیخبر خودرواش را برای گرفتن آب و آبمیوه ترک میکند و من از فرصت
استفاده میکنم و ماشین را به سرقت میبرم. خودروهایی که من سرقت میکردم
همان خودروهایی بودند که مدیر فروش به سراغ اوراقیها میرفت و خودروهای
تصادفیشان که سند داشتند را خریداری میکرد. بعد هم سند خودروهای تصادفی
متعلق به خودروهای سرقتی میشد.