به گزارش پایگاه خبری تحلیلی پدال نیوز، در حال حاضر، بازار اتومبیل در امریکا تقریباً در شرایط احیای کامل است و برخی تحلیلگران و تولیدکنندگان پیشبینی میکنند که در سال ۲۰۱۵ نزدیک به ۱۷/۵ میلیون خودروی جدید به خانه صاحبانشان بروند؛ آماری که نزدیک به رکورد فروش سالانه خودروهاست و کاملاً نظرها را به خود جلب میکند. این در حالی است که در سالهای نهچندان دور، به عنوان مثال در سال ۲۰۰۹ میزان فروش کلی سالانه خودرو در امریکا به میزان ۱۰/۴ میلیون دستگاه بوده است. اگر نسبت به این زمان بخواهیم حساب کنیم، فروش به میزان ۷۰ درصد افزایش یافته است.
درآمدها همگام با افزایش کارمندان استخدامشده، رشد کردهاند. قیمت سهام بالا رفته و پاداش مدیران اجرایی نیز به همین ترتیب. در مقابل، خاطرات بدِ کمکهای مالی دولت، برندهای از دست رفته، اخراجهای ویرانکننده، قطع مستمریها در کنار رکود بیرحم و نهفته در زیر لایههای صنعت ، حتی با سرعت بیشتری نسبت به کنار رفتن پخشکنندههای CD از داشبوردها، رفتهرفته محو شدهاند.
اصل بر این است که به مردم چیزی بدهید که میخواهند، نه چیزی که خواسته آنها نیست. ولی مشتریان واقعاً چه میخواهند؟ با توجه به قیمت پایین بنزین و مشوّقهای اقتصادی بالا در امریکا، این صنعت همچنان بر درصد رو به رشدی از خریداران تکیه دارد که به دنبال کراساورها و تراکهای سبک هستند. خودروسازان در بازار امریکا به راحتی میتوانند این نوع خودروها را به فروش برسانند، ولی این امر در مورد خودروهای معمولی مسافری، به نظر حال و روز چندان خوشی ندارد.
در همین حال، شاید روند جاری به سمت برخی روزهای بد در تاریخ صنعت خودرو در حرکت باشد؛ روزهایی که مردم به خرید خودروهای سنگینتر، بیشتر از میزان موردنیازشان، تشویق میشدند. آن هم به این دلیل که مردم فکر میکردند که اتومبیلهای بزرگتر، ارزش بیشتری برای هزینهکردن پول دارند. این در حالی است که ساخت این خودروها در واقع، سود بیشتری دارد؛ چرا که مشتریان آمادگی بهتری برای پرداخت هزینه بالاتر برای ابعاد، وزن و ارتفاع بیشتر دارند.
همچنین باور عمومی بر این است که کراساورها، خودروهای کاربردیتری هستند؛ موضوعی که همیشه نمیتواند درست باشد. همچنین بیشتر افراد شاید اعتقاد داشته باشند که کراساورها جادار تر هستند؛ در صورتی که اغلب چنین چیزی در مورد آنها صدق نمیکند. اگر بخواهیم کراساورهای امروزی را با خودروهایی که بر اساس آنها ساخته شدهاند، مقایسه کنیم، کراساورها مصرف سوخت بالاتری دارند و قیمت آنها نیز گرانتر است. اگر هم از نظر اصول فیزیک بررسی کنیم، با اینکه پیشرفتهای الکترونیک در شاسیها بهبود زیادی ایجاد کرده، ولی باز هم کراساورها سطح پایینتری از هندلینگ نسبت به خودروهای سبکتر و با ارتفاع کمتر دارند. بهعلاوه، کراساورها در مسیری در حال حرکتند که رفتهرفته بدون استفاده از دوربینها و دستیارهای الکترونیکی، نمیتوان نمای مناسبی از بیرون خودرو در اختیار داشت.
در دهه ۱۹۹۰ میلادی، وقتی صنعت خودروسازی تصمیم گرفت که تمرکزش را برای فروش بیشتر شاسیبلندهای بزرگ به مردمی که واقعاً به آنها نیاز نداشتند، قرار دهد، بسیاری این تصمیم را که با مشارکت فعالانه دولت امریکا همراه بود، ملامت میکردند. هنگامی که از این موضوع به صنعت انتقاد میشد، تنها شانهها اندکی بالا میرفت و سپس این نکته یادآوری میشد که به مردم چیزی را میدهند که از آنها میخواهند؛ درست مانند زمانی که میلیونها دلار برای برندهای رؤیایی خرج میکنند، سرمایهگذاری صفر درصدی انجام میدهند و مورد اغوای حقیقت وارونه قرار میگیرند. مثلاً گفته میشد: شما در یک «هامر» امنیت بیشتری دارید! امروز امّا این «بازار چین» است که با ثروتهای تازه و بادآورده خود، اشتیاق فراوانی به ابعاد خودرو و پرستیژی که با آن همراه است، نشان میدهد و در نتیجه، باعث میشود که روز به روز بر تعداد خودروهای بزرگ خروجی از کارخانههای اتومبیل دنیا افزوده شود.
در سالهای گذشته، در حالی که صنعت خودروی امریکا تحت فشار قانون جدید محیط زیستی CAFE قرار میگرفت، ساخت کراساورها و شاسیبلندهای بزرگتر نیز تشویق میشد؛ موضوعی که کاملاً متناقض به نظر میآمد. شاید به این دلیل که این کشور سیاست انرژی مشخصی ندارد و تصمیمگیرندگان اصلی تمایلی به جلوگیری از هدر رفتن بنزین با استفاده از تصویب مالیاتهای بنزینی رایج در نقاط دیگر جهان، نشان نمیدهند. حفظ قیمت ارزان سوخت، همیشه باعث میشود که میزان مصرف سوخت برای خریداران بازار خودرو در امریکا، در اولویت پایینتری قرار بگیرد.
این موضوع باعث میشود که از خود بپرسیم که چرا باید مخرج مشترک اصلی مخاطبان این صنعت، مغز خزنده (بخش مربوط به کنترل غرائز در مغز انسان) مردان و زنانی باشد که قضاوتهایش بر مبنای ناآگاهی، سادگی و بدون تفکر باشد؟ در این میان، مسئولیتپذیری فردی و اجتماعی در چه جایگاهی قرار دارند؟ چه کسی مسئول چاقی و عدمسلامت بسیاری از مردم امریکا است؟ آیا به این دلیل نیست که نیمی از جمعیت، اراده و قدرت قضاوت لازم را ندارند؟ یا اینکه این بخش از مسئولیتپذیری در دست افرادی است که بهخوبی با استفاده از تبلیغات، از فرصت «محدودیت کنترل انگیزه» در انسان و عدم مهارت کلی وی در انتخابهای حساس بهره بردهاند؟
موضوع این است که در مورد یک کراساور، آنها نیازی به استفاده از تبلیغات و یا مشوّقهای مالی زیادی نیز ندارند؛ چرا که آنها قبل از این سود خود را بهدست آوردهاند. به عنوان نمونه، از بین مثالهای بیشمار ممکن در این زمینه، میتوانید نیسان روگ را درنظر بگیرید. ساخت این مدل، احتمالاً تنها حدود یک هزار دلار بیشتر نسبت به مدل کوچکتر نیسان، یعنی سنترا، برای خودروساز خرج برمیدارد. این در حالی است که قیمت پایه این نمونه «توخالی» دیفرانسیل جلو برابر ۲۳ هزار و ۹۲۵ دلار است که ۶ هزار دلار بیشتر از مدل معادل سنترا برای مشتری هزینه دارد. البته این قبل از اضافه کردن سیستم AWD است که حداقل از نظر تئوری، بهبودهایی برای شاسی خودرو به همراه دارد. ولی اگر بخواهیم منصف باشیم، «روگ» یک خودروی مقرونبهصرفه در قالب استانداردهای یک «کراساور» است و مصرف سوخت آن، اختلاف اندکی با «سنترا» دارد. ضمن اینکه باید درنظر بگیریم که کاهش مصرف سوخت برای یک خودرو، حتی به میزان بسیار کم، هزینه زیادی برای خودروساز دارد. شکی نیست که نیسان به فروش «روگ» بیشتر از «سنترا» علاقهمند است.
در نتیجه، آنها این اطمینان خاطر را ایجاد کردهاند که جامعه امریکا به بالههای عقب و همینطور خودروهایی نیاز دارد که برای همیشه به رشد خود در طول، عرض و ارتفاع ادامه دهند. امروز، آنها به ما میگویند که مشتریان دوست دارند یک موقعیت فرماندهی مناسب در پشتفرمان داشته باشند تا بتوانند ترافیک را بهخوبی مشاهده کنند. ولی شاید دیگر این امکان برای آنها وجود ندارد؛ چرا که این روزها هر شخص دیگری نیز با ارتفاع بالا رانندگی میکند. در واقع، «ارتفاع، طول و عرض بیشتر»، چیزهایی هستند که در حال حاضر «مُد» شدهاند. البته نظر کلی مردم نیز در پیشرفت این مُدها بیتأثیر نیست.
اولین اولویت فروش کمپانی ها گرفتن این بازار هست
کراس اوور وسط راهه نه نرم و راحته نه تو جاده مثل سواری راه میره از طرفی مثل آفرودها هم نمیشه باهاش رفتفار کرد