مرافعه بین شرکای شرکت ایرانناسیونال درگرفته است. یکی میخواهد کنار برود، صد میلیون تومان بابت منافع مطالبه دارد. به عرض رساندم، خیلی عصبانی شدند فرمودند: «اینکه میگوییم غارت، همین است. مگر چه چیز شده؟ به علاوه این شخص که شریک اسمی بوده، نه رسمی. میگوید من در ایرانناسینونال قصد خدمت داشتم نه منافع.»
در اینجا قدری راجع به روحیه ایرانیان بهخصوص طبقه بالا صحبت شد که در زبان چیزی میگویند و در عمل چیز دیگری میخواهند. یکی میگوید من سربازم و برای وطن کار میکنم و دیگری میگوید من بنده و غلام و برای شاهنشاه جانفشانی میکنم. ولی حقیقت این است که همه منافع دارند و همه پول میخواهند و همه دروغ میگویند. عرض کردم: «درد دل اعلیحضرت رضاشاه کبیر هم همین بود و دائما میفرمودند که من آدم ندارم، کسی که لااقل به من راست بگوید. و درد دل فردوسی هزار سال پیش این بود که از قول رستم فرخزاد به برادرش مینویسد پس از غلبه عرب، نژاد ایرانی چنین خواهد شد: [ز دهقان] و از ترک و از تازیان/ نژادی پدید آید اندر میان/ نه [دهقان] نه ترک و نه تازی بود/ سخنها به کردار بازی بود.» شاهنشاهی خیلی خیلی تامل فرمودند. فرمودند: «متاسفانه همینطور است، لااقل در طبقات بالا که قطعا اینطور است.» عرض کردم: «تقیه در مذهب شیعه یکی از تراوشات همین روحیه است.» بعد دیگر صحبتهای متفرقه و عرایض متفرقه غیرمهم بود. [بعد] مرخص شدم. بعدازظهر تمام کار کردم. شاهنشاه هم بعدازظهر شش ساعت کار کردند. سر شام رفتم، هیچ مطلب مهمی نبود. علیاحضرت شهبانو برای پادشاه یونان شامی داده بودند. فقط شاهنشاه از من سوال فرمودند: «مهمانهای کیش آمدند؟» (آنها را سه روزی گذاشته بودیم که بعد از ما بیایند.) عرض کردم: «سالم آمدند و حالشان هم بسیار خوب است.» خوشبختانه امشب رنگپریدگی و خستگی مفرط در شاهنشاه ندیدم.
بعد از شام من زود منزل آمدم کار کردم، تا حالا که ساعت 11 شب است. خیلی تعجب دارم که چنین زود تمام میشود.
از بعدازظهر امروز باران متناوبا میبارد. شاهنشاه امشب از این جهت بسیار خوشحال بودند.