نیلوفر فرهمند و کیانا یاراحمدی که هر دو آنها ۲۹ سال دارند پنج سالی است که از عمر رفاقتشان میگذرد، دو مکانیک جوانی هستند که عکسها و خبرهایشان طی چند روز اخیر در فضای مجازی در حال انتشار است.
نیلوفر کارشناس گرافیک و فارغ التحصیل دانشگاه علم و فرهنگ که از دنیای گرافیک و سایر مهارتها از قبیل عکاسی، مجسمه سازی و ... فاصله گرفته و اکنون او را به عنوان اولین مکانیک خانم می شناسند و کیانا یاراحمدی کارشناس رشته حقوق و فارغ التحصیل دانشگاه امام خمینی بروجرد با تجربه کار کردن در دفاتر حقوقی به همراه نیلوفر در حال یادگیری فوت و فنهای مکانیکی است.
با انتشار عکس ها و خبرهای آنان در فضای مجازی به عنوان یک خبرنگار کنجکاو شدم تا برای تهیه گزارش به همان مکانیکی بروم که آن جا مشغول به کار هستند، حوالی ظهر بود که رسیدم به همان گاراژی که آدرسش را برای من فرستاده بودند. گاراژ بزرگی در غرب تهران که در آن مکانیکی های متعدد و یک کارواش وجود داشت، بالاخره با پرسیدن از سایر مکانیک های همسایه که در آنجا کار می کردند، مکانیکی علی آقا را پیدا کردم.
دو دختر جوان که مانند یک مکانی کار واقعی در حال بررسی ماشینی بودند که برای تعمیر آنجا بود، یکیشان ابزار دستش بود و دیگری در حال سفت کردن پیچی از خودرو.
سلام کردم و وارد مکانیکی شدم، محیطی که گویا با حضور آن ها اصلا دیگر مردانه به حساب نمی آمد. دستکش های کار روغنی هایشان را در آوردند؛ بعد از دست دادن با آن ها نشستم روی صندلی مکانیکی کوچکی که مانند سایر وسایل های مکانیکی ها رنگ و بوی روغن و بنزین گرفته بود.
برای من جالب بود که چرا حرفه ای را انتخاب کردند که با رشته دانشگاهیشان زمین تا آسمان متفاوت است، کیانا می گفت:«علاقه زیادی به رشته حقوق دارم و همچنان آرزو دارم روزی آزمون وکالت قبول شوم، اما مکانیکی هم علاقه فردی من است که آن را دوست دارم، آرزویی که در دوران کودکی خود به آن فکر میکردم، ولی آن را دست نیافتنی میدانستم و الان که به آن رسیدم خیلی خوشحال هستم.»
نیلوفر هم به پیشنهاد مشاوره به سمت گرافیک و هنر رفته است. تجربه کار در آتلیه، بانک، عکاس خبری را داشته است، ولی می گفت:«دنبال کردن حرفه مکانیکی برای من از همه شیرینتر است.»
شاید خیلی از ما مکانیکی را شغلی مردانه، سخت و خشن تلقی کنیم اما برای کیانا و نیلوفر اصلا اینگونه نبود. کیانا می گفت:«عدهای خیال میکنند که مکانیکی یک شغل خشن و مردانه است، اما برای من انجام کارهای حقوقی و بحث و جدل کردن در آن خشنتر محسوب میشد، انجام کارهای حقوقی آنقدر ذهنم را درگیر میکرد که بعضی اوقات وسایلم را در تاکسی جا میگذاشتم. اما اینجا هیچ خشونتی و سختی برای من ندارد، ما خیلی راحت در کنار یک دیگر از تجربیات همدیگر استفاده میکنیم.»
برای هر دوی آنها کار مکانیکی مشابه عمل جراحی بود، پزشکی که به جای سر و کار داشتن با اعضا و جوارح بدن، باید قطعات داخلی و اعضای ماشین را کالبد شکافی می کرد، آنها معتقد بودند بستن هر پیچی به صورت اشتباه برای یک ماشین و راننده آن سرنوشت ساز است.
نیلوفر یک ماه زودتر از دوستش برای یادگیری حرفه مکانیکی پیش علی آقا (صاحب مکانیکی) اومده بود و میگفت:«تقریبا ۵ ماهی است که به عنوان کارآموز من و کیانا پیش علی آقا داریم کارهای مکانیکی را انجام میدهیم و باوجود اینکه کیانا خونه اش تا به اینجا خیلی دور است، اما با تمام سختیها داریم برای رسیدن به هدفمان میجنگیم.»
رویایی که در موردش حرف میزدند، ایجاد یک گاراژ بزرگ مکانیکی بود تا سایر خانمها و افرادی که به مکانیکی علاقه دارند در سنین مختلف، بتوانند آن را به صورت تئوری در محیطی که شرایطش فراهم باشد یاد بگیرند، رویایی که برای آن ها نزدیک به واقعه بود.
از کیانا در مورد واکنش افرادی که به مکانیکی مراجعه کردند پرسیدم و گفت:«واکنش مردم خیلی خوب بوده است، عدهای از آنها تعجب میکردند و بعدش با کلی استقبال و تشویق رو به رو میشدیم که کلی به ما انرژی میداد.»
نیلوفر در میان حرف کیانا گفت:« در کنار این واکنش های مثبت واکنشهای منفی هم بود، مثلا خانمی که با دیدن ما حرفی نمیزد اما ابرو خود را به نشانهای بالا انداخت یعنی شما اینجا چه کار می کنید؟ یا جای یک خانم اینجا نیست.»
قشنگترین قسمت این اتفاق آنجایی است که آنها بدون توجه به واکنشهای منفی دیگران برای رسیدن به هدفشان تلاش میکنند به گفته خودشان اگر میخواستند به هر یک از این حرفها توجه کنند با شنیدن جمله ضعیفه اینجا چیکار میکنی؟ برو خونه ظرفتو بشور، بچه هاتو بزرگ کن روز اول باید بی خیال هدف و رویاهایشان میشدند.
رشته مکانیکی، رشته ای است که حتی بانوان علاقه مند به این رشته می توانند در دانشگاه ها نیز آن را دنبال کنند و اما آن ها معتقد بودند که یادگیری مکانیکی به صورت فنی و تئوری خیلی مفید تر است و در دانشگاه اجازه انجام کارهای تئوری مکانیکی به بانوان داده نمی شود.
انتشار خبرهایی با تیترهای مختلف و گرفتن عنوان اولین مکانیک های خانم ایران برای آن ها سبب شهرت حداقلی شده بود از آن ها پرسیدم که آیا این شهرت وسوسه ای نبوده به این سمت بروید که نیلوفر گفت: «وقت ناهار ما روی همین روغنهاست و در محیطی که شما میبینید میشینیم و ناهار میخوریم، اگر کسی به دنبال شهرت باشد راههای متفاوت و راحت تری است نه اینکه به سمت مکانیکی بیاید و این همه سختی را تحمل کند.»
از نیلوفر پرسیدم که برای بانوانی که علاقه به مکانیکی دارند، اما به دلیل محدودیتها یا مخالفت خانواده به دنبال علاقه شان نمی روند چه حرفی داری که بزنی؟ حرف قشنگی زد و گفت: به این فکر کنند که هر آدمی تنها یکبار متولد میشود این خودش جمله ترسناک و بزرگی است که اگر به آن توجه کنند به تمام علایقشان میرسند.
کیانا در ادامه همین موضوع گفت: اگر خانواده فردی او را برای رسیدن به علاقه اش حمایت نمیکند، باید اعتماد خانواده را جلب کند و برای رسیدن به علاقه خود بجنگد نه اینکه آن را رها کند.
هنگامی که از آن ها خواستم خاطره ای خوب یا خنده داری که در این ۵ ماه در مکانیکی داشته اند را برایم تعریف کنند، هر دو آن ها با گفتن همزمان واژه گژنپین (انگشتی) خندیدند و نیلوفر با خنده توضیح داد:« یک ماهی که من زودتر از کیانا آمدم اینجا میخواستم چیزهایی را که میدانم به کیانا هم یاد بدهم؛ یک روز داشتم به کیانا میگفتم این قطعه گژنپین (انگشتی) است و کاربردش چیست.
خوب جالب است بدانید گژنپین یا همان انگشتی در صورتی قابل مشاهده است که موتور ماشین باز باشد و من داشتم یک قطعه دیگر را به جای گژنپین(انگشتی) روی یک موتور بسته به کیانا نشان میدادم و علی آقا (صاحب مکانیکی) که میدانست من دارم اشتباه میکنم از آن سمت کارگاه با خنده گفت: نکند که چشم بصیرت داری که گژنپین را روی یک موتور بسته میبینی...»
علی آقا مردی میانسال و خوش رویی که با سابقه نزدیک به بیست سال در کار مکانیکی، صاحب مکانیکی بود، او هم کیانا و نیلوفر را مستعد در کار مکانیکی می دانست و می گفت: آنها واقعا به اینکه یک مکانیک کار شوند علاقه دارند.
از او پرسیدم حالا که به دو تا خانم جوان مکانیکی را یاد دادی، به نظرتون در حرفه مکانیکی خانمها مستعدتر هستند یا آقایان؟
خندید و گفت:« اولین شرط که یک مکانیک کار شوید علاقه است و بستگی به مرد یا زن بودن آن ندارد، من همسرم و پسرم مکانیکی بلد هستند و جالب است بدانید که طی چند روز گذشته تعدادی از خانمها زنگ میزنند و به من میگویند امکانش هست که ما هم بیایم و مکانیکی را یاد بگیریم، ولی فضای اینجا یک مقدار کوچک است؛ اگر یک فضای بزرگ تری داشتم حتما این کار را دنبال می کردم.».
خیلی از ما مانند کیانا و نیلوفر هدفهایی تو ذهنمان داریم، ولی به خاطر ترس از اظهار نظر بقیه و اینکه شاید تو جامعهای که داریم زندگی میکنیم مورد قبول دیگران نباشد، به سمت هدف و رویاهایمان قدم برنمی داریم. ترس از اینکه اگر برای رسیدن به هدفمان تلاش کنیم و به آن نزدیک شویم ممکن است اطرافیان و آشنایان واکنش خوبی به آن نداشته باشند.
بعضی از ماه ها به رویاهایمان تنها فکر میکنیم و بعد آنها را میگذاریم گوشه ای از ذهنمان تا خاک بگیرد و می دانیم رسیدن به آرزویی که در ذهنمان داریم چقدر می تواند شیرین باشد.
باشگاه خبرنگاران