نگاهی نو به صنعت خودرو با جدیدترین اخبار و تحلیل ها در حوزه خودرو با "پدال نیوز" همراه باشید      
۲۴ آبان ۱۴۰۳ - ۱۸:۳۳
کد خبر: ۱۴۰۷۷۴
2021 May 28 - ۱۰:۴۸ - ۰۷ خرداد ۱۴۰۰ تاریخ انتشار:
پدال نیوز: پشت لبم هنوز سبز نشده بود که کلاس داستان‌نویسی می‌رفتم. استاد گفت: با آدم‌ها بجوشید، قصه‌هایشان را بشنوید، سرمایه‌های شما هستند در شخصیت‌پردازی و دیالوگ، همین جمله کافی بود که بروم گاراژ هرندی و به رضا بگویم می‌خواهم با تو سفر بیایم.
به گزارش پدال نیوز به نقل از روزنامه جام‌جم: پشت لبم هنوز سبز نشده بود که کلاس داستان‌نویسی می‌رفتم. استاد گفت: با آدم‌ها بجوشید، قصه‌هایشان را بشنوید، سرمایه‌های شما هستند در شخصیت‌پردازی و دیالوگ، همین جمله کافی بود که بروم گاراژ هرندی و به رضا بگویم می‌خواهم با تو سفر بیایم. رضا بچه هیات‌مان بود و شوفر اتوبوس. چه بهتر از ۳۰۲ بنز سرخ و چه بهتر از خط بندرعباس... یک‌ماهی، هفته‌ای دوبار با رضا می‌رفتم بندر و طول مسیر را صدقه جمع می‌کردم و به مسافر‌ها آب می‌دادم و سر ایست بازرسی‌ها، پرده‌های عنابی اتوبوس را جمع و مسافر‌ها را بیدار می‌کردم که وقتی افسر وارد اتوبوس می‌شود، کسی خواب نباشد.

راننده تاکسی؛ کلاچ، ترمز، سیاست

الهی به امید توزلزله که شد آمدم تهران. مجرد بودم، دانشجو و از شما چه پنهان که غریبه نیستید، شبیه ۹۰ درصد دانشجو‌های ایران، شپش توی جیب‌هایم آفتاب مهتاب بالانس می‌زد. یک وقت‌هایی توی پول شهریه که هیچ، چای بین کلاس‌ها هم می‌ماندم. یک روز حسین رفیقم که هرکجا هست خدایا به سلامت دارش دید دمغم... پرسید چه مرگته و عرض کردم پول. بی‌پولم. لبی گزید و فکری کرد و گفت گواهینامه داری؟ داشتم. گفت: اوکی. پس‌فردایش بعد از کلاس گفت برویم دم خانه‌شان.

مادرش آمد پایین. یک کیف مدارک و یک سوئیچ داد به من. ماشین مامانش بود. زن، مهربان و مادرانه گفت شب‌ها با ماشین مسافرکشی کن. باک پر تحویل بگیر، باک پر تحویل بده. درصد هم نمی‌خواهم و این زیست سه‌ماهه من بود در دنیای جذاب راننده تاکسی بودن. یک وقتی حالا یادم بندازید قصه‌های آن سه ماه را هم برایتان بنویسم. این مقدمه طولانی را نوشتم که بگویم خودم این شغل شریف را دوست دارم و تجربه‌اش کرده‌ام و اگر شوخی با شاغلان این صنف می‌کنم صرفا برای این است که لبخندی به لب هموطنانمان بنشانیم. فرض می‌کنیم شما یک تاکسی سمند زرد خریده‌اید و قرار است در خیابان‌های تهران رانندگی کنید. این شغل هم مثل بقیه شغل‌ها، یک لم‌هایی دارد که به اختصار عرض می‌کنم.

حامد عسکری شاعر و نویسنده‌ای که صفحه اینستاگرامش اندازه ورزشگاه آزادی تماشاچی دارد

پهلوانان نمی‌میرند

اگر خطی هستید و توی ایستگاه توقف دارید تا پر شوید، باید چندکار را حتما انجام بدهید. لنگ از دستتان نیفتد، از لذت مشکی کردن لاستیک با نوشابه سیاه غافل نشوید، گردن همکارانتان را بگیرید و روی گل‌گیر جلو یا عقب خمش کنید.

بیابان‌ها و حومه

توی راه چند تا برج و ساختمان شیک و نو، چندتا میدان تره‌بار و چند بیمارستان را نشان کنید، صحبت گرانی و ترافیک و شلوغی که شد به تناسب یکی‌شان را نشان بدهید و بگویید این برج رو می‌بینی... زمان ما هزارمترش رو قسطی می‌دادن ۵۰ هزارتومن...، ولی گردنم بشکنه، پولم داشتم، رفتم ترکیه کنسرت ابرام تاتلیس. فقط یک نکته‌ای که این‌جا وجود دارد این است که حواست را جمع کنی هر بار که این خاطره را تعریف می‌کنی به روح و روان خودت آسیب نرسد. یاد آن اشتباهی که کردی نیفتی و دوباره در خودت فرو نروی. بی‌خیال باش. گذشته‌ها گذشته. فقط این خاطره را هر بار برای مسافر‌ها تعریف کن و از کنارش بگذر.

راننده تاکسی؛ کلاچ، ترمز، سیاست

کارخانه‌دار باش

روسری، پیچ، ناخنگیر، لاستیک یا زه یخچال مهم نیست. مهم این است کارخانه‌دار باشی.. دقت کن... تو این جایگاهت نبوده و نیست، تو یک کارخانه داشتی، یک بی‌شرفی پیدا شده جنس‌ها را برده و چک‌ها به نام تو بوده، خدا رحم کرده قبول کرده و تو الان بیرونی... این قسمت را بر اساس دیده و شنیده‌هایت می‌توانی به سمت درام یا عشقی عاطفی ببری. فقط همیشه حواست به این باشد که ماجرا باید باورپذیر باشد. اگر وقتش را داری یک دو کتاب عناصر داستان بخوان و اگر وقتش را نداری هم مهم نیست، حواست باشد می‌توانی هر قدر که می‌خواهی و لازم می‌بینی به خاطره‌ات آب و تاب بدهی فقط از چارچوب باورپذیری بیرون نزد.

کار خودشونه

شما مجبورید به روز باشید. اسامی مسؤولان کشور و نهاد‌ها را باید حفظ باشید، خیلی بعید و محال ممکن است دو مسافر را در دو روز یک جا سوار کنید. همان برج‌ها و ساختمان‌ها را هر روز به نام یکی از آن‌ها یا بچه‌هایشان بکنید و اگر مسافری سوالی تخصصی‌تر پرسید لب بگزید و بگویید دیگه بقیه‌شو صلاح نیست بدونی.

من هم شنیده‌ام

این می‌گن یا می‌گفت را که بگذاری قبل از هرجمله‌ای می‌ترکانی. از عهده تو هم خارج شده: دقت کنید. همین پیش پای شما مسافرم می‌گفت، یه چوپون یه معدن طلا پیدا کرده اطراف سنندج ۲۴ عیار... می‌گفت ۲۴ ساعت نشده پسر وزیر با پرواز رفته اونجا چک کشیده وگفته مال من. اگر مسافرت گفت: نه بابا! فوری بگو توی گوشیش فیلمشم داشت.

از زردقناری به کلیه واحد‌ها

تو از همه خبر‌ها باید خبر داشته باشی. از واکسن کرونا، از ماسک‌های مسموم، از کارگاه همبرگر با گوشت خر تا فروش جرینگی بخش زیادی از ایران به چین، تو باید خبر داشته باشی در جزایر چهارگانه ایران چه خبر است، فلذا از فجازی غافل مباش. مدام اخبار را از هر کانال و منبعی که هست چک کن. مهم نیست چقدر آن منبع موثق باشد. تو که مسؤول صحیح یا غلط بودن خبر نیستی. می‌توانی خبر را با ذکر منبع بازگو کنی و کسی هم خرده نخواهد گرفت.

راننده تاکسی؛ کلاچ، ترمز، سیاست

رجوع به سنت‌ها

از روی لوکیشن رفتن، افت لاتی دارد. اسم قدیم خیابان‌ها را حفظ کنید. قیمت لاستیک، روغن، شمع و واسکازین زمان‌های قدیم را به قرون حفظ باشید و این جمله از زبانتان نیفتد، ۲۰ سال پیش همین راه مسیر رو می‌اومدم بیس‌پینزار.

فردین هنوز نمرده

توی رزومه‌ات برگرداندن یک کیف پر از دلار و طلا و سکه و یورو را به صاحبش داشته باش. در ادامه خاطر نشان کن اون گاو بوده به تو انعام و شیرینی نداده و با این جمله تا شب مخ مسافرت را خونی کن: جان من، مهندس تو بودی برمی‌گرداندی؟ تو کار بزرگی کرده‌ای. بگذار همه این کار بزرگ را بدانند. حتی اگر احسان علیخانی تو را به برنامه‌اش دعوت نکرد و رضوانی در بیست و سی از تو گزارش نگرفت، تو خودت خودت را معرفی کن و بگذار به گوش همه مسؤولان و بعضی اختلاسگران برسد که تو چه انسان شریفی هستی. بلکه کمی به خودشان بیایند.

رزق حلال

راننده تاکسی؛ کلاچ، ترمز، سیاست

شوخی بس است دیگر، زبان روزه... توی سرما، توی گرما، کم زحمت ما را نکشیده‌اند، پولش را گرفته‌اند؟ تو خودت مخت می‌کشد روزی ۱۰ ساعت کلاچ دنده کنی؟ با مردم دمخورند، خوش‌اخلاقند اکثرا و امین جان و مال و ناموس مردمند، خوب‌های صنفشان اینقدری هستند که بدهایشان به چشم نیایند.

هر بار این در رو محکم نبند نرو

برای تو تاکسی، تاکسی است. برای او دفتر کارش است. محل کسب رزقش است. عقب نشسته‌ای و توی سوراخ‌های بینی‌ات دنبال میدان میعانات نفتی هستی. روکش بدبخت گناهی نکرده، توی ماشینشان می‌نشینی نوکر پدرت نیستند که وردار بگذارت کنند. بنده خدا جای پدرت را دارد قبل از بپیچ چپت یک لطفا بگذار. کرایه‌ات را از قبل حاضر کن. دستور ناشتا نده. سر ۵۰۰ تومن پول خرد نداشتن، خودت را خون ننداز. پیاده هم که می‌شوی در را یواش ببند و از رانندگی خوبش تشکر کن.

عرضم تمام

راننده تاکسی؛ کلاچ، ترمز، سیاست

گرانی، کرونا، انتخابات، خاموشی برق و این اواخر گرما و گرما، آستانه تحملمان را خیلی پایین آورده، شکننده شده‌ایم و زود جوش می‌آوریم... همدیگر را بلد باشیم و مراعات حال هم را بکنیم راه دوری نمی‌رود. جان به جانمان کنند ایرانی هستیم و دلمان برای هم ضعف می‌رود.

rbox
خبر فارسی
lbox
نام:
ایمیل:
* نظر:
fr_head
تازه های سایت
fr_head