۲۷ سال گذشته اما هنوز خاکش بوی خون میدهد، بوی باروت، بوی جنازههایی که بر زمین افتادهاند... میافتند. جنگ همین است، پای جنگ که به میان باز شود، به هر جای زندگی سرک میکشد، سر میخورد، از بام خانهها تا پای بازی بچهها. ۲۷ سال گذشته اما هنوز ترکشهایش «جان» میگیرد، روی تنها مینشیند، تنهای کوچک زخمی که پیش از پروانه شدن، مرگ سراغشان آمده، ساقه نازک روحشان را شکسته. چشمهای «آلا» برای همیشه خاموش شدهاند، حسرت دوباره دویدن در دل «گشین» شعله میکشد و سینه «سینا» یادگار بازی باخته را با خود میبرد. بیآنکه تنها باشند، تنها شدهاند. نشکاش و بسطام و انجیران و لنگریز (در کردستان) مثل صدها روستای دیگری که در آتش جنگ سوختند، سوختند و همچنان میسوزند، از «مین»های مانده از جنگ، جنگ تحمیل شده. مینهایی که به بهانه باد و باران و برف و سیلاب سر خوردهاند، تا در خانه آمدهاند، تا در مدرسه. مهمانهای ناخوانده شاید در یک قدمیات باشند یا کمی آنسوتر، پای درختی چشم به راه بازی بچهها. پس از اینهمه سال، هنوز ۱۶ میلیون «مین» زیر خاکها کمین کردهاند، زیر خاکهای کردستان یا نه خاکهای خوزستان، ایلام، آذربایجان غربی، کرمانشاه.